نتیجه تصویری برای قران
 
   فلسفه هجو در اسلام و قرآن    
جایگاه هجو در قاموس دین

 

یکی از کارهایی که کفار برای مقابله با رسول مکرم اسلام انجام میدادند بحث برچسب زنی بود مثلا ایشان و بلکه تمام انبیاء را به ساحری و شاعری متهم می کردند:

 

 

کَذَالِکَ مَا أَتىَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُواْ سَاحِرٌ أَوْ مجَْنُونٌ[1]

 

 

در چنین وضعیتی راه مقابله با آنها چیست؟ کسانی که راه قلب و دلشان بسته شده است و به خاطر لجاجتی که دارند خداوند راه فهم و درک نورانیت و هدایت را بر آنها بسته است و هیچ راهی برای درک حق ندارند چرا که بارها از آن روی برگردانده اند:

 

 

سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِ‏ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا، سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ[2]

 

 

به زودى کسانى را که در زمین، بناحق تکبّر مى‏ورزند، از آیاتم رویگردان سازم [به طورى که‏] اگر هر نشانه‏اى را [از قدرت من‏] بنگرند، بدان ایمان نیاورند، و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند، و اگر راه گمراهى را ببینند آن را راه خود قرار دهند. این بدان سبب است که آنان آیات ما را دروغ انگاشتند و غفلت ورزیدند.

 

 

این گروه را باید به مانند خودشان با آنها رفتار کرد چرا که قرآن میگوید هر کسی به امور زندگی شما تجاوز کرد، شما هم به مانند همان کار علیه او انجام دهید:

 

 

فَمَنِ اعْتَدَى‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى‏ عَلَیْکُمْ[3]

 

 

این کار نیز مصداقی از بی ادبی و تعرض به امور دیگران نخواهد بود که حرام باشد چرا که خداوند نمی پذیرد که شما به بد گوئی دیگران صدایتان را بلند کنید مگر اینکه مورد ظلم قرار بگیرید و راهی جز این نداشته باشید:

 

 

لَا یُحِبُّ اللَهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِم‏

 

 

با این تفاسیر نباید امور شنیعی مانند جهاد نکاح داعشی ها را هجو کنیم؟ جنگ عربستان صعودی با یمن را که دو کشور مسلمان هستند را نباید به تمسخر گرفت؟ این کار نه تنها از نظر دینی اشکالی ندارد بلکه لازم و گاهی واجب است.

 

 

هجو در قرآن

 

قران خود نیز از این روش کرارا بهره برده است. ابوجهل به پیامبر اکرم ص میگفت من عزیزترین و گرامی ترین مردم این وادی هستم، قران نیز به زبان تمسخر به ابوجهل می گوید:[4]

 

 

ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیم[5]1.

 

 

گاهی نیز تمسخر قران قبل از عمل است مصداق خاصی ندارد و برای جلوگیری است:

 

 

إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیر[6]2.

 

 

و گاهی هجو و تمسخر بعد از واقعه است، برای تنبیه و نشان دادن عاقبت و در نهایت جلوگیری از ادامه چنین سیره ای. مثلا به علمای یهودی که به علمشان عمل نمی کردند، میگوید آنها مانند درازگوشانی هستند که بارشان کتاب در حالی که از محتوای کتاب چیزی نمی دانند و نمی توانند به آن عمل کنند. تشبیه لطیفی است، اولا میگوید علم شما مانند جهل است، دوما آنها را تحریک می کند که به سمت عمل حرکت کنند:

 

 

مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفارا[7]3.

 

 

نمونۀ دیگری که با این ادبیات خطاب میشود تا شاید از خواب غفلت بیدار شود، و لااقل عبرتی باشد برای آیندگان، قضیه بلعم باعوراست. کسی که از یاوران خوب حضرت موسی ع بود ولی از راه به در شد. قران او را به سگی تشبیه می کند که اگر به او نزدیک شوی، پارس میکند واگر از او دوری کنی باز هم پارس میکند:

 

 

وَ لوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ[8] 4.

 

 

و اگر مى‏خواستیم، قدر او را به وسیله آن [آیات‏] بالا مى‏بردیم، امّا او به زمین [دنیا] گرایید و از هواى نَفْس خود پیروى کرد. از این رو داستانش چون داستان سگ است [که‏] اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از کام برآورد، و اگر آن را رها کنى [باز هم‏] زبان از کام برآوَرَد. این، مَثَل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند. پس این داستان را [براى آنان‏] حکایت کن، شاید که آنان بیندیشند.

 

 

گاهی برای بی ارزش کردن جایگاه مجرمان و مشرکان، قرآن آنها را هجو میکند و حالت آنها در روز قیامت را مانند کورخرانی که از شیر فرار میکنند، تصویر میکند:

 

 

کَأَنَّهُمْ حُمُر مستنفره فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةِ[9]

 

 

و در آخر سنگ تمام میگذارد برای تمام کسانی که از تمام امکانات انسانی خویش بهره ای نمی برند، آنها با این کارشان مانند چهارپایان شده اند بلکه از آنها گمراهتر چرا که آنها قدرت تمیز ندارند واینان مجهزند ولی در خواب فرورفتگانند:

 

 

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ[10]

 

 

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ[11]

 

 

فلسفه هجوهای قرآن؟

 

این سوال زیاد مطرح میشود که چرا قرآن با این تعابیر به دیگران بی احترامی میکند؟ اگر احسان و نیکوکاری از صفات انسانی است و نیکو سخن گفتن از شرایط آن، پس چرا این اصول را خداوند در قران مراعات نکرده است؟ چرا قرآن دارد ما را محدود می کند؟ چرا با قرآن با خرد ورزی مخالف است؟

 

 

برای پاسخ به این دسته از سوالات اولا باید حد و مرزهای آزادی را بیان کرد، بعد از آن هویت بی احترامی را مشخص کرد، اینکه آیا چه چیزی مصداق بی احترامی است و اصلا برفرض که بعضی چیزها نقض حقوق دیگری شود با این وجود آیا عقل اجازه میدهد که وجهۀ کسی را خراب کنیم؟

 

 

حدود آزادی

 

 

در مورد آزادی بحثهای مفصلی انجام داده اند به همین خاطر ما به اختصار به این مسئله می پردازیم. برای اطلاع بیشتر به کتب کلامی که بحث آزادی و ارتداد را بررسی کرده اند میتوان مراجعه کرد.[12]

 

 

نکته اول: باید دانست که آزادی مطلق معنا ندارد و هیچ کس و به تبع هیچ حکومتی به چنین چیزی قائل نیست. حتی اگر فردی تنهای تنها در یک جزیره زندگی کند باز هم آزاد علی الاطلاق نیست، به این معنا که هر کاری بخواهد انجام دهد. به این خاطر که انجام هر خواسته انسان گاهی با خواسته دیگری که دارم تنافی و تعارض دارد مثل اینکه در زمستان سرد در ان جزیره بسیار کثیف باشد ولی به خاطر ترس از مریضی خودش را نمیشورد. پس آدمی مجبور است به خاطر تعارضاتی که در عالم دنیا هست بعضی از کارهایی را که دوست دارد را انجام ندهد.

 

 

وقتی در عرصه زندگی ساده فردی چنین چیزی محال است، در جامعه به طریق اولی محال است. خلاصه اینکه زندگی انسانی دو بُعد دارد: بعد شخصی و بعد اجتماعی.

 

 

نکته دوم: کارهایی که یک انسان در جامعه انجام میدهد چند حالت دارد:

 

 

1)گاهی مربوط به سلامت جسمی است. مثلا چند سال پیش بیماری مهلک و مسری در شرق آسیا به اسم «سارس» پیدا شد. کشورهای دیگر به شدت به هول و هراس افتادند، لذا تمام مسافرتهای به آنجا لغو شد و مسافران آنها نیز راهی قرنطینه میشدند. علت بسیار واضح است. حال این کار آیا منافی آزادی در عمل است؟

 

 

2) گاهی مربوط به امور اخلاقی و اعتقادی میشود. مثلا اگر فرزند من دوستانی داشته باشد که ارتباط با آنها موجب شود که او مبتلا به شراب خواری، اعتیاد، بی اخلاقی، دزدی، بی اعتقادی، بی دینی و امور مهمی که باعث خرابی دنیا و اخرت او میشود؛ وظیفه والدین چیست؟

 

 

فرض کنید فرزند من با گروهکهایی عیش مشرب و ضد عقل و ضد اخلاق، مانند بعضی گروههای شیطان پرستی ارتباط دارد که از نظر فکری و اعتقادی تجاوز به حریم دیگران را خوب میدانند، برای ناموس مردم ارزشی قائل نیستند بلکه اصلا ناموس را در قاموس خود ندارند، رشد و بالندگی فکری و روحی را مسخره میدانند. حال وظیفه والدین نسبت به این گروهها چیست؟ اگر در این حالت پدری از سر دلسوزی فرزند دلبندش را از ارتباط با آنها نهی کند، آیا کار بدی کرده است؟

 

 

خوب طبیعی است که خیلی اوقات فرزندان به خاطر دلبستگی به دوستان قبول نمی کنند و در مقابل گفته های پدر و مادر مقاوت میکنند یا کارهای آن دوستان را توجیح میکنند. در این صورت چه راه کارهایی پیشنهاد میشود؟

 

 

در اسلام راههای مختلفی بیان شده است که خودش میتواند موضوع یک مقاله تخصصی یا یک کتاب شود لذا ما به اختصار بیان میکنیم.

 

 

اولین چیزی که بیان شده اینکه به شدت ما را نهی کرده اند از ارتباط با دوستان بد. البته این برای کسانی است که عقلشان بر احساسشان غلبه دارد. ولی برای حفظ جامعه از روشهای بسیار حرفه ای دیگری نیز استفاده شده است. مثل برچسب زنی، مثل تیپ سازی منفی از چهرۀ مشرکین و کفار. اما آیا این کارهای خلاف شئونات اخلاقی نیست؟ برای پاسخ بحث بعدی را دنبال میکنیم.

 

 

هویت شناسی بی احترامی

 

 

برای پاسخ اجمالی به مسئله بی احترامی، باید چند چیز را ابتداءاً مشخص کنیم. منظور از بی احترامی چیست؟ بی احترامی در چه مواردی اشکال ندارد؟ بی احترامی تا چه حدی باید باشد؟

 

 

بی احترامی در جایی است که کسی دارای شخصیتی است، در برابر دیگران و کسی در جلو دیگران یا حتی در خلوت دوگانه خودشان، حرفی به او بزند که عرفا مصداق تنقیص و خجالت کشیدن او بشود.

 

 

این حالت کلی و دستور کلی است که کسی حق تجاوز به حریم دیگران را ندارد. ولی قانون مجازات که در تمام کشورها وجود دارد، به راحتی در موارد بسیار زیادی این قانون را نقض میکند؟ علت چیست؟ این عمل به خاطر این است که اولا بسیاری از آنها برای خود آبرویی نگه نداشته اند و بیان شد که کسی که لباس حیا را از تن برون کند، غیبتش جایز است. نکته دیگر اینکه او کارهای خلافی کرده است که امنیت اجتماعی را مختل کرده است و مصالح جمع و جامعه مقدم بر مصالح شخصی است.

 

 

اما میزان و معیار و قلمرو اهانت چه مقدار باید باشد؟ این نیز باید مراعات شود که بیش از حد لازم نیست به حریم دیگران بتازیم، بلکه مجازات متناسب با نقض قانون است.

 

 

حال کفار و مشرکینی که پیامبران الهی را مسخره میکردند چه گناهی را مرتکب شده اند؟ اگر کسی گناه ناموسی بکند چه حدی دارد؟ حال اگر کسی به منزله ناموس الهی محسوب شود، تعدی به ان چه جرمی دارد؟

 

 

جدای از این آنها باعث اختلال در نظام وحدانی مردم میشدند و باعث گمراهی آنان. اگر کسی فرزند ما را کتک بزند، میتوانیم ببخشیم. اگر او را معتاد کند باید شکایت کنیم ولی اگر او را گمراه کند، چه باید بکنیم؟ حال جزای کسانی که تلاش شبانه روزی برای عمومی سازی شرک و گناه و کفر دارند چه حکمی دارند؟

 

 

اهانت گاهی به مرحله فحش و ناسزاست و گاهی خیر در حد یک تشبیه بسیار ساده (البته به نسبۀ گناهی که آنان دارند) و برفرض که شخص مستحق آن نباشد، ولی قابل اغماض است؛ بماند برای کسانی مانند مشرکین.

 

 

اهانت گاهی شخصی است و گاهی عنوانی. یعنی من گاهی شخصی را مستقیما یا گاهی غیر مستقیم و با عناوین اشاره ای او را هجو میکنم. ولی گاهی یک عنوان کلی را بدون توجه به مصادیقش مورد اهانت قرار میدهم، این کار به خاطر جلوگیری از درگیر شدن افراد و ملقب شدن به آن صفت و عنوان است. جدای از این تکبر باعث میشود انسان از علم آموزی و علم اندوزی فاصله بگیرد و هجو باعث شکستن این بت نفسانی میشود. رابطه تواضع و علم اموزی را در بحث بعدی پی خواهیم گرفت.

 

 

پس اگر بعضی از جایگاها هجو شوند تا مردم نسبت به آنها بی رغبت شوند کاری است نه بیهوده و نه زشت بلکه به جا و لازم. این است مختصری از فلسفه هجو در قران.

 

 

 

[1]  سوره ذاریات، آیه 52.

 

 

[2]  سوره اعراف، آیه 146.

 

 

[3]  سوره بقره، آیه 194.

 

 

[4]  تفسیر نمونه، ج‏21، ص: 206.

 

 

[5]  سوره دخان، آیه 49.

 

 

[6]  سوره لقمان، آیه 19.

 

 

[7]  سوره جمعه، آیه 5.

 

 

[8]  سوره اعراف، آیه 176.

 

 

[9]  سوره مدثر، آیات 50-51.

 

 

[10]  سوره اعراف، 179. نظیر آن سوره فرقان آیه 44.

 

 

[11]  سوره انفال، آّیه 22.

 

 

[12]  به عنوان نمونه رک: آیت الله سبحانی، مدخل مسائل جدید علم کلام، جلد سوم، فصل دوم.