بحث شوخی و مزاح و متقابلاً مقولة جدیت، از اموریاند که بسیاری اوقات دچار افراط و تفریط میشوند. گاهی جامعهای چنان جدی و خشک میشود که هر گونه لطافت و ملاحت را از دست میدهد و قدرت تحمل و زیبایی زندگی را از انسان میستاند.
جامعهای را افلاطون در یونان قدیم و توماس هابز در قرن هفتم ترسیم کردند بر همین مبنا بود و هرگونه تئاتر و نمایش خندهدار را محکوم میکردند و رواج آن را در جامعه جالب و جایز نمیدانستند.
نگاه آنها نسبت به خنده مبتنی بر این اندیشه بود که خنده ناشی از حس برتری طلبی انسان است. زمانی که کسی زمین میخورد و ما به او میخندیم، حس برتری جای حس ترحم و دست گیری را پر میکند و در نتیجه ما به زمین خورده میخندیم.[1]
لذا افلاطون در آرمان شهرش (کتاب قوانین laws) طنز را تا حدی تحریم میکند چرا که توجه انسان را از عالم ملکوت منقطع میکند: «این گونه کسان [در مناظرات] عادت دارند بر اینکه در اثنای نزاع، مخالفان را ریشخند کنند و در انظار سبک و مضحک جلوه دهند بی خبر از آنکه این عادت روحشان را از اندیشه های جدی گریزان می سازد و توانائی توجه به عالم بالاتر را از آن میگیرد.»[2]
گرچه این گروه با نیت خیر و خداپسندانه به چنین نظریهای دست یازیدن ولی چنین روشی باعث فلج شدن جامعه از لحاظ روانی است. در فواید شوخی و خندة حلال مطالبی چند مطرح کردیم. طنز و شوخی بجا میتواند امید به زندگی را در انسان بیشتر کند، بسط روحی و نشاط کاری بدهد و به تبع راندمان کاری را افزایش دهد و قدرت غلبه بر مشکلات را در انسان تقویت کند. بدیهی است که با چنین رویکردی از این همه مواهب بیبهره میشویم.
رهبر عزیز و فرزانه جایگاه طنز و شوخی را در زندگی انسان چنین تصویر میکنند:
«یکی از مقولههای بسیار مهم و یقیناً یکی از ضرورتهای جامعه لبخند است. لبخند یکی از نیازهای زندگی انسان است. زندگی بی شادی و بیلبخند زندگی دوزخی است. زندگی بهشتی زندگی با لبخند است.[3] اگر آن شکفتگی تفریح سالم و آن لبخند طبیعی بر لب که ناشی از نشاط در زندگی است نباشد، زندگی بر خود انسان و بر معاشرین هر کس جهنم خواهد شد... مادیات مقدمه زندگی خوب هستند و تفریح عنصر اساسی زندگی خوب [است].»[4]
در مقابل عدهای این عالم را جهانی بدون دنباله دیدند لذا به جای کسب «مکارم اخلاقی» سعی کردهاند از این مدت عمر نهایت خوشی را ببرند و ناکام از دنیا نروند. مکاتب مبتنی بر ماتریالیسم یا اومانیسم به چنین دیدگاهی میرسند.
این افراد برای شادی و آزادی مرزی قائل نیستند و انسان را تا حد امکان رها و آزاد در نظر میگیرند. مشخص است این نگره به آنارشیسم فکری، خُلقی و رفتاری میانجامد.
این رهایی و یلگی و بیبرنامگی روش زندگی را عوض میکند. در چنین جامعهای ارزشها عوض میشوند؛ بهترین افراد طنازترین آنهاست، هنری خوب است که بیشتر انسان را از فضای جدیت و کار و تلاش بیرون ببرد، وسایلی بیشتر مشتری پیدا میکنند که قابلیت داشته باشند انسان را سرگرم کنند و به طور کل فرهنگ لهوگرایی حاکمیت دارد و ارزشدهندة هر چیز است.
برگی از این فرهنگ را شهید آوینی چنین روق میزند:
«مایکل جکسون، خوانندۀ آمریکایی، مظهر تمامی مفاسدی است که جامعه کنونی غرب بدان گرفتار آمده و در عین حال، صورتِ مجسَّم هنر به مفهوم جدید آن است!
وارونگی بشر جدید چنین اقتضا دارد که همه چیز وارونه شود و کلمات به مفاهیمی وارونۀ حقیقت دلالت یابند. اگر هنر همواره تا پیش از جاهلیت جدید، معنای «کمال» داشته است و اهل کمال را هنرمند میخواندهاند، مقتضای وارونگی مفاهیم در عصر جدید آن است که لفظ هنر به مفهوم «زوال» دلالت داشته باشد و هنرمندان – آنچنان که بودهاند – فاسدترین مردمان باشند.»[5]