- ادیبا! بر آرایههای ادبم بیفزای، تا معانی و بیانم، بدیع گردند.
- عده ای ادبیات خوانند برای فهم مجاز؛ معبودا! ادبم ده برای فهم حقیقت.
- لطیفا! عمری از «حال» و «تمیز» خواندیم ولی نه حال حاصل شد نه تمیز.
وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَه فُرقَانَاً.
- «خدایا!» تنها منادای من است «خدایا!»!
- الهی! مفعولمان را به کن.
- «فارساً»[1] را قابلیت «تمیز» باشد و «حال»، ولی معبودا! این ناقابل را نه فارسیت باشد نه تمیز نه حال.
- رافعا! عده ای به رفع مشغولند و دیگری به نصب و آن دگر در فکر جرّ؛ ولی خوشا به حال «ساکنان».
- معشوقا! روزگار نفهمی ام را با جارّ مجرور کن تا بلکه منصوب شوم و مرفوع گردم.
- الهی! «ساکن» را نیز با جارّ مرفوع کن تا ساکن شود.
- مولایَ یا مولای! انت الجارّ و انا المجرور و هل یرحم المجرور الا الجارّ؟ مولای یا مولای! انت الناصب و انا المنصوب و هل یرحم المنصوب الا الناصب؟ مولای یا مولای! انت الرافع و انا الموفوع و هل یرحم المرفوع الا الرافع؟ مولای یا مولای! انت الساکن و انا المتحرک و هل یرحم المتحرک الا الساکن؟ مولای یا مولای! انت الناسخ و انا المنسوخ و هل یرحم المنسوخ الا الناسخ؟
- الهی! لطفا ما را از شرّ مجرور ومنصوب و مرفوع مجات ده که قلیزیسم ما را کشت!؟
[1] نقش «فارسا» را در «للله درّه فارساً» را هم حال میگیرند و هم تمیز.